من، او، بهترین ها
این مطلب رگه های عرفانی داره! اگر نگاه کسی به زندگی، رسیدن به کمال نیست، کسی که دغدغه اش «بهترین» بودن نیست، این مطلب رو نخونه!
شب نوزدهم ماه رمضان،در مسجد، دوست عزیزی رو دیدم که عجیب اشک میریخت! به صورتش نگاه کردم، استیصال رو در چشمهاش میدیدم!
تا حدودی از زندگیش می دونستم. شوهرش بیمار بود و زندگیش سخت!
گفتم: چیزی شده؟ گفت: هیچی! زندگی من هیچ تغییر مثبتی نخواهد کرد! من بیهوده دارم دست و پا می زنم!
چیزی نداشتم بهش بگم. سکوت کردم. اما از اعماق قلبم براش، آرامش خواستم.
یکی دو روز بعد که دیدمش، آرامتر شده بود؛ نه! آرام شده بود! یه آرامش عجیبی همه وجودشو فراگرفته بود.
حالش رو پرسیدم، لبخند زد و گفت: به لطف خدا خیلی خوبم.
گفتم چیزی شده؟ خیلی آروم شدی!
خندید و گفت : آره! یه اتفاق مهم برام افتاد. امیدوارم نقطه عطف زندگیم باشه!
اون شب خیلی به خدا التماس کردم. حس می کردم نه عملی دارم که به مرگ و بعد مرگ امیدوارم باشم نه توانی برای اداره و ادامه ی زندگی در من باقی مونده!
حس کردم کاش هرگز خلق نمی شدم تا اینظور مستعصل نشم! ناخودآگاه به دهانم اومد: یالیتنی کنت ترابا!
نگران شدم! این جمله ی اهل جهنمه که تو محشر می گن! حالا من، شیعه ی امیرالمومنین، همین جمله از دهانم بیرون اومده!
با یکی از دوستانم مشورت کردم! شماره ی یکی از شاگردان آقای دولابی رو بهم داد!
شمارشو قبلا هم داشتم و زنگ زده بودم اما برنداشته بود! اینبار با ناامیدی زنگ زدم! با اولین زنگ، تلفن رو برداشت
از خودم و زندگیم توضیح دادم. گفتم و گفتم و گفتم. گوش میداد و گاهی چند تا سوال می پرسید!
حرفام که تموم شد، گفت چه زندگی خوبی داری! چه زندگی قشنگی داری!
فکر کردم داره مسخرم می کنه که ادامه داد: کسی که تو زندگیش نگران رضایت خداست، زندگیش قشنگه دیگه! کسی که خدا سفره ی اختصاصی براش پهن کرده و روزی خاص بهش میده، زندگیش قشنگه دیگه! کسی که خدا نردبان ویژه، برای بالارفتنش گذاشته، زندگیش خیلی خوبه، نه؟! چی می خوای دیگه از خدا؟
هنگ کرده بودم!
باز ادامه داد: ولی خب باید از این قشنگیها لذتم ببری! باید از این نردبان، استفاده کنی!
باید به این مرد، محبت کنی!
چقدر این جمله منو عصبانی می کنه!!!! چطور می تونم به مردی که زندگی منو بچه هام رو با کارهاش نابود کرده، محبت کنم! دیگه چه محبتی آخه! هرکاری می تونستم براش کردم! پاشم وایسادم! خودش محبت نیست؟
باز هیچی نگفتم تا خود حاج آقا ادامه داد: محبت کردن به این مرد، خیلی سخته برای تو! می دونم! حس می کنی همه جوونیت حروم شده و داری بار اضافی حمل می کنی تو زندگی! قبول دارم حسابی! ولی آخه تو به این محبت نمی کنی! داری به امام زمان محبت می کنی! با این نیت بهش محبت کن!
حرف سنگینی بود! مردی که علاوه بربیماریش، بخاطر تربیت غلط و لوس بودن و بی مسئولیت بودنش، کل زندگیم بهم ریخته و گردن من افتاده، حالا بهش محبت کنم اونم زیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد
ولی وقتی فکر می کردم به امام زمانم دارم محبت می کنم، می تونستم انجامش رو تصور کنم!
یهو حاج آقا گفت: با محبت، بیماریشم خوب میشه! رفتارشم خوب میشه! حتی اگر نشه، تو با هر محبتی که به اون بکنی، چقدر عزیز می شی تو آسمونها. محبت کردن به امام عصر، مگه کم چیزیه؟!!!
گفتم: این محبت ها پر رو ترش نمی کنه؟ به خودش اجازه بده رفتار های بدشو تکرار کنه؟
گفت: تو وظیفت محبت کردنه! نتیجه اش به تو ربطی نداره!
گفتم: خب تکبر در برابر متکبر هم نوعی محبته! محبت متناسب با وضع اون فرد متکبر!
گفت: ولی در مقابل همسر، اینطور نیست! درمقابل پدر و مادر هم اینطور نیست!
گفتم: خب تاثیر رفتارش روی بچه ها! تربیت بچه ها چی؟
گفت: مگه بچه هات، خدا ندارن! به تو چه؟ تو وظایف خودتو انجام بده! چرا تو کار خدا فضولی می کنی؟ اولا که بیشتر تربیت، دست مادره! دوم اینکه تو با صبر و آرامشت، بهترین درسها رو به بچه ها میدی! سوم اینکه قلبها دست خداست. خدا خودش اثر رفتارهای پدر رو می بره به لطف خودش! اما باید با بچه ها صحبت کنی! نه اینکه رهاشون کنی! نه اینکه پدر رو خراب کنی! به هیییییییییییییییییییچ عنوان پدر رو تخریب نکن پیش بچه ها! اما رفتارهای پدر رو آنالیز کنین با هم! اما حتما بچه بدونن که پدر دست خودش نیست
گفتم: شوهرم نمی تونه کارکنه! نمی تونه درامد مناسبی داشته باشه! همش دستمون جلو پدرش درازه! موقعیت اجتماعی خانواده ی هر دوی ما ممتازه! خواهر و برادرهامون همه موقعیت اجتماعی خوبی دارن ولی ما...
گفت: به تو چه! روزی دادن، وظیفه ی خداست! تو فقط می تونی اسراف نکنی! موقعیت اصلی، اینه که در نظر خدا، کجا باشی! تو مسیر کمال کجا باشی! حالا اگر موقعیت اجتماعی خوبی هم بهتون تفضل کرد( که با کارها و تلاشهای شما، من خیلی حس می کنم که این اتفاق می افته)،لطف مضاعف کرده بهتون! چرا حرص چیزی رو می خوری که توانی بر تغییرش نداری؟
تو به این فکر کن که چطور آرامش زندگیتو حفظ کنی! به همسرت محبت کنی! از زندگی قشنگتون لذت ببری و تلاش کنی برای رشد و کمال خودت!
این صبر، خیلی جایگاه والایی داره! ابوسعید ابوالخیر رفت دیدن یه آقایی! رفت دم در خونش، همسر مرده اومد دم در! ابوسعید از زن، سراغ شوهرش رو گرفت. زن شروع کرد به فحاشی به شوهرش و گفت که رفته جنگل هیزم جمع کنه! ابوسعید رفت تو جنگل دید مرده هیزمها رو سوار شیر کرده، به عنوان شلاق هم، یه مار دستشه!
ابوسعید، به مرد می گه: تو این حیوانهای وحشی رو اهلی کردی! چرا نتونستی همسرت رو آروم کنی؟
مرد می خنده می گه: بخاطر صبر بر اخلاق اون زن، قدرت رام کردن اینها بهم داده شده!
فکر کردی آیت الله بهجت و امثالهم چطور به این مقامات رسیدن؟ با صبر! همه به یه چیزی صبر کردن!
مثلا فکر کردی با رفیقت رابطه خوبی داشته باشی، هنر کردی؟ صبر بر خانواده ارزش داره چون نمی تونی انتخابشون کنی!
دوستم گفت: آخرش حاج آقا یه چیزی گفت نمی دونم واسه دلخوشی من گفت یا واقعی بود! گفت شما قابلیت آقای بهجت شدن رو دارید! من در شما این توان رو می بینم!
حرفهای دوستم تموم شد! در سکوت نگاهش کردم. چقدر بزرگتر شده بود! چقدر آروم شده بود.
خدایا، توفیق زندگی کردن برطبق رضایت خودت رو به ما عنایت کن
خدایا ما رو از بهترین بندگانت قرار بده